دلم فتاده بر آن زلف پرشکن که تو داری


قرار برده ز من آن لب و دهن که تو داری

لبت چو غنچه، رخت چو بنفشه، زلف چون سنبل


کسی ندیده از این خوبتر چمن که تو داری

ز بوی پیرهنت زنده می شود دل مرده


چه حکمت است در این بوی پیرهن که تو داری

کجاست شهر و دیار و کجا بود وطن تو


خوشا به مردم آن شهر و آن وطن که تو داری

مرا غلام خودت کن که هیچ خواجه ندارد


چنین غلام هنرپیشه چو من که تو داری